ازدواج اجباری
پارت ۲۶
ویو ا.ت
ا.ت:جونگ کوک بسه (روبه لینو)بله بیا کوچولو (لینو رفت داخل بغل ا.ت و بین جونگ کوک و ا.ت خوابید)
لینو اومد بین من و جونگ کوک خوابید و چند دقیقه بعد کاملاً خوابش برده بود جونگ کوک بچه رو برد اون طرف و اومد منو تو بغلش گرفت و بعد از چند بوسه روی گردنم که تنم رو مور مور میکرد و کلشو برد لای سی&نه هام و بو میکشید و ریز میبوسید که یه دفعه خوابش برد و بغلش کردم و خوابیدم
«فلش بک به فردا(ادمین گشاد همین است دگر __نمیدونم چرا سعدی شدم__🤣__»
وقتی بیدار شدم که دیدم لینو داره گریه میکنه و سعی داره منو از جونگ کوک جدا کنه که وقتی دید منو جونگ کوک رو بیدار کرده اومد بغلم و گفت
لینو:خوشملم من گفتم اون نباید تورو بغل کنه(گریه شدید)
ا.ت:باشه عزیزم پاشو بریم حموم بعدش میریم صبحونه میخوریم
لینو:باشه(اروم شد بچم)
جونگ کوک:ا.ت تو دیگه نه حق داری باهام حرف بزنی من تا کجا میتونم تحمل کنم اخه بسمه نه حق دارم باهات بخوابم نه حق دارم بغلت کنم چیه جنابعالی مزاحمه تا وقتی جین نیاد و این بچه ی نفهم از این اتاق نره بیرون حق حرف زدن باهام رو نداری دیگه خود دانی(گریه بچم توکه بزرگی چرا گریه میکنی زشته بچم بزرگی__😐__)
ا.ت:جونگ کوک!
که جونگ کوک از اتاق رفت بیرون و درو محکم کوبید واقعا اون رفتار های بچه گانش چه دلیلی داشت وقتی منو لینو رفتیم حموم رفتم پایین سر میز جونگ کوک اصلا نگام نکرد که جیمین پرید و گفت
جیمین:جونگ کوک چرا اخمات تو همه
جونگ کوک:زنم شوهر دووم پیداکنه و من هیچ کاری نکنم همون زنی که اصلا بهم محل نمیده و بقیه رو بیشتر از من دوست داره
ا.ت:جونگ کوک تو مگه واقعا بچه ای از خودت خجالت بکش مرد گنده به یه بچه ۳ ساله حسودی میکنی واقعا شرم اوره درضمن من هیچ کسیو به غیر از تو نمیبینم که دوسش داشته باشم
سوجین:چیشده
جیمین:هیچی بیا بشین راستی زن دایی چی میگفت
سوجین:اها جونگ کوک مامان اینا گفتن فردا میان چون شرکت یکی از بزرگ ترین شریک هاش قراره بیان واسه قرار داد
جونگ کوک:اها باشه اسم اون شریکش چیه
سوجین:اسم اقاعه هوانگ___بود
ا.ت:امیدوارم بابای هیونجین باشه چون اسموش یکی ان
وقتی صبحونه خوردیم شب شد لینو رو خوابوندم و بردم پیش جیمین خودم روی کاناپه ی توی اتاقم خوابیدم
فلش بک فردا
همه اومدن و بابابزرگ و بابای جونگ کوک و جونگ کوک باهم رفتن شرکت وقتی که اومدن که بابابزرگ گفت
بابابزرگ:امشب اقا و خانوم هوانگ و پسرشون قراره بیان پس همه چی رو اماده و خودتون هم اماده باشید
همه:چشم پدر بزرگ
جونگ کوک داشت به اون رفتار بچه گانش ادامه میداد که گوشیه ا.ت زنگید(مخفف رو حال کردین)هیونجین بود که گفت
هیونجین:الو ا.ت خوبی
ا.ت:وایییی هیونی ممنونم تو خوبی چه خبر
هیونجین:سلامتی ا.ت راستی میگم اومدم کره
ویو ا.ت
ا.ت:جونگ کوک بسه (روبه لینو)بله بیا کوچولو (لینو رفت داخل بغل ا.ت و بین جونگ کوک و ا.ت خوابید)
لینو اومد بین من و جونگ کوک خوابید و چند دقیقه بعد کاملاً خوابش برده بود جونگ کوک بچه رو برد اون طرف و اومد منو تو بغلش گرفت و بعد از چند بوسه روی گردنم که تنم رو مور مور میکرد و کلشو برد لای سی&نه هام و بو میکشید و ریز میبوسید که یه دفعه خوابش برد و بغلش کردم و خوابیدم
«فلش بک به فردا(ادمین گشاد همین است دگر __نمیدونم چرا سعدی شدم__🤣__»
وقتی بیدار شدم که دیدم لینو داره گریه میکنه و سعی داره منو از جونگ کوک جدا کنه که وقتی دید منو جونگ کوک رو بیدار کرده اومد بغلم و گفت
لینو:خوشملم من گفتم اون نباید تورو بغل کنه(گریه شدید)
ا.ت:باشه عزیزم پاشو بریم حموم بعدش میریم صبحونه میخوریم
لینو:باشه(اروم شد بچم)
جونگ کوک:ا.ت تو دیگه نه حق داری باهام حرف بزنی من تا کجا میتونم تحمل کنم اخه بسمه نه حق دارم باهات بخوابم نه حق دارم بغلت کنم چیه جنابعالی مزاحمه تا وقتی جین نیاد و این بچه ی نفهم از این اتاق نره بیرون حق حرف زدن باهام رو نداری دیگه خود دانی(گریه بچم توکه بزرگی چرا گریه میکنی زشته بچم بزرگی__😐__)
ا.ت:جونگ کوک!
که جونگ کوک از اتاق رفت بیرون و درو محکم کوبید واقعا اون رفتار های بچه گانش چه دلیلی داشت وقتی منو لینو رفتیم حموم رفتم پایین سر میز جونگ کوک اصلا نگام نکرد که جیمین پرید و گفت
جیمین:جونگ کوک چرا اخمات تو همه
جونگ کوک:زنم شوهر دووم پیداکنه و من هیچ کاری نکنم همون زنی که اصلا بهم محل نمیده و بقیه رو بیشتر از من دوست داره
ا.ت:جونگ کوک تو مگه واقعا بچه ای از خودت خجالت بکش مرد گنده به یه بچه ۳ ساله حسودی میکنی واقعا شرم اوره درضمن من هیچ کسیو به غیر از تو نمیبینم که دوسش داشته باشم
سوجین:چیشده
جیمین:هیچی بیا بشین راستی زن دایی چی میگفت
سوجین:اها جونگ کوک مامان اینا گفتن فردا میان چون شرکت یکی از بزرگ ترین شریک هاش قراره بیان واسه قرار داد
جونگ کوک:اها باشه اسم اون شریکش چیه
سوجین:اسم اقاعه هوانگ___بود
ا.ت:امیدوارم بابای هیونجین باشه چون اسموش یکی ان
وقتی صبحونه خوردیم شب شد لینو رو خوابوندم و بردم پیش جیمین خودم روی کاناپه ی توی اتاقم خوابیدم
فلش بک فردا
همه اومدن و بابابزرگ و بابای جونگ کوک و جونگ کوک باهم رفتن شرکت وقتی که اومدن که بابابزرگ گفت
بابابزرگ:امشب اقا و خانوم هوانگ و پسرشون قراره بیان پس همه چی رو اماده و خودتون هم اماده باشید
همه:چشم پدر بزرگ
جونگ کوک داشت به اون رفتار بچه گانش ادامه میداد که گوشیه ا.ت زنگید(مخفف رو حال کردین)هیونجین بود که گفت
هیونجین:الو ا.ت خوبی
ا.ت:وایییی هیونی ممنونم تو خوبی چه خبر
هیونجین:سلامتی ا.ت راستی میگم اومدم کره
- ۳.۹k
- ۲۴ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط